هرچه بیشتر پیش میرویم، بیشتر نگران روزی هستیم که میآید چیزی شبیه به گذار از آنچه پشت سر گذاشتهایم و تبدیل میشویم به آنچه که برایمان رقم خورده نه آنچه که میخواستیم.
زیر گرد و غبار بیتوجهی رنگ میبازیم – اما باز پیش میرویم.
هشت شماره از خوانش گذشته است و من احساس میکنم هر شماره زایشی جدید است. زیرا هنوز همان دغدغههای پیشین، همان مشکلات حل نشده که دیگر از بیانشان شرمسارم و هنوز هما ن وضعیت ادبی نابهنجار …
بهر حال هشت شماره (دو سال) از جان کندن و خون دل خوردن و دویدن من و دوستانم گذشته است؛ از همهی کسانی در این راه پراضطراب همراهیام میکنند و فرهیختگانی که بیمزد و منت مطالب ارزشمندشان را در اختیار خوانش میگذارند صمیمانه سپاسگزارم.
از شخص خاصی اسم نمیبرم زیرا بیم آن میرود ذهنم یاری نکند و اسم کسی از قلم بیفتد.