همهچیز برای ما با از دستدادگی آغاز شد؛ شروع یک غیاب ممتد. در هر روز، هر لحظه، هر ثانیه هراس عدم حضور کسان خویش را داریم – هر چه پیش میرویم تنها غیاب است غیابهای متعدد که حضور بودن اشخاص را پر رنگتر میکند. در نااتفاقترین زمانها اتفاق میافتد، آنها را میشود حس کرد چون رایحهای پخش، در بیمکانی محض غایب. از افعال ماضی هراس داریم – از گذشته واهمه داریم – حتی گاهی در دیگری حضور داری تا رفتنش – حرکت سیالوارش را ببینی، یعنی همیشه حضور دارد، در ناخودآگاه فراموش شدهات میزید آنقدر به زیستنش ادامه میدهد که انکار ناشدنی میشود زیستنگاهتر از قبل، زمان و مکان وجود ندارد همهچیز در بست در اختیار فرد غایب است. واژههای ممتد مثل غیابهای مکرر در ما حلول میکنند و ما فقط به از دستدادهها میاندیشیم همیشه موقعیت و وضعیت غایبان بهتر است از حضور مکانیت از دست دادهها، نوعی لذت وصفناشدنی. ضرورت بازی، بازی میآفریند با قاعدههای جدید، با قواعدی از نوع بازی مردگان. انگار خوانش باید همیشه دریغاگوی هنرمندی یا هنرمندانی باشد که به جمع غایبان میپیوندند که قاعده بازی را بر هم زدهاند، رفتهاند تا در مکانی یا لامکانی در بی زمانی محض بازی جدیدی را شروع کنند. امسال در آستانه سومین سالگرد آرمان شمس که در این مدت نتوانستیم شاید به او بپردازیم به همان دلیل غیاب بیموقعاش، دریغاگوی شاعران دیگری چون سیروس رادمنش و منصور بنیمجیدی نیز هستیم. و ملال و دلزدگیمان را ببخشید که حال عمومی نشریات است.