شعری از موسا بندری
موسا بندری
سینهی تو چه بازی میخورد هزار کبوتر
کبوترها روشنی اما کسی نیست که این فنجان را بر دارد
و بر دارد از سینهی تو رد میشود
پادشاهی که یادش آمد تاجی از نا و هزار شکل دیگر نفی
تا تو شمرده شوی روی همین بازی که سینهی تو
کسی سلام ما را به ما برساند و برساند که
این کوچهی خوشحال و خوشا به حالِ حال
و این خیابان نارس و بدا به حال نار
«یه دونه انار دو دونه انار ۳۰۰ دونه مروارید»
میشکند اما یک روز
یک روزی که این مست سیاه
دیگر گذشته از این خیابان و گذشتهی همین کوچه
و سینهی تو که بازی میخورد با هزار کبودترها
کسی سلام ما را به ما
و کسی نامهی ما را به ما
و کسی تلفن ما را به ما
مایی که میپیچد به این انار هزار شقهی مروارید
اما این فنجان همچنان
به این شعر برنگردید برویم به پیش
تا سیاه مست
که دیگر گذشته لابد از عمر ما
و از سینهی ما
که چون تاب بیقراری
گفته بودم
بازی
بازی
بازی
میخورد