نامهای به نوام چامسکی دربارهی جنگ
علی قنبری
نوام چامسکی عزیز!
نمیتونم برم سراغِ یه کفشایی که لودهگیرو شوت میکنه تو آشغالا
بعدش هم تیپا میزنه به یه مردهشور و
ازش میخواد که رد بیمرگیرو بگیره.
شما فکر میکنین هلال ماه بالای فکرایِ من همان هلال بالای سر ربالجنود۱ است !؟
لعنت به اونایی که از پل گذشتن
و عکس جفتی شونو دیدن با یحیی تعمیددهنده توی رود
حالا من ملالِ این غروبو تو کدوم آتلیه ظاهرش کنم ؟
چقدر دس ببرم تو انهدام ابرو ؟!
تو رو خدا به این گوشهی دنج بگین «درازنایی شب مماس با کژرویهای ماست»
تا من گورمرو گم کنم و پنجشنبههای مادرمرو حروم نکنم.
مادرم میگه «کدوم فانوس به لنجِ ما گرا داده که حالا دل بستی به التفاتِ دریا»
خوب یادم میاد یه روز تابستون لباسامرو پوشیدم و
زدم به خیابون
رفتم تو یه آژانس
یه بلیط فرست کلاس گرفتم برم به یه خراب شدهای تو ناکجای لیلی اینا
بعد به خودم گفتم: «پس نمردهام»
همون شبی که فرهاد حیدری گوران زنگ زد و گفت:
«آمریکاییا رسیدن به نزدیکیایِ بغداد!»
منم تو ارغوانیترین ساعتای عدنان آرزوهامرو به مدیر شرکت فضاپیماسازی
استریوم گفتم.
بهش گفتم:
آرزوم اینه که یه حیات دیگهای داشته باشم
من هیچ باکیم نیس
و وردهامم تو اتاق حبساند
لطف کنین تو فضاپیمای بیگل ۲ یه جایی برام رزرو کنید آخه پوتینها تداعی
را ههای نرفتهاند
بخصوص، تو ارتفاع فضای سبز عمومی شهرداری منطقه ۲
در رابطه با عرش اعلی، و در دنبالهی شر
اون گفت:
عزم رویایی که تلفظ سختی داره برآشفتهام نمیکنه!
بهش گفتم:
از اولیای خدا اجازه گرفتهام
و همچنین از ازدحام ملت تو صندوق پستیام
و ضمنا یه چیزایی گفتم در ستایش دنیا
و آهنگی که با یک کودا۲ ترکش میکنیم
و گفتم که دیگه گوش نمیدم به بَه بَه
حتی به بمترین صدای دستهام
و شاممرو حتما باهاش تقسیم میکنم (آره دقیقا همینو گفتم)
بهش گفتم:
خطکشمرو از یه فرشته قرض گرفتم
و سه بار زدمش به پشت شیطون
بعد هم
نفرین شدم
تحقیر شدم
انکار شدم
حماقت کردم
و کمین کردم برای ذکریای شکهای عصر.
اگه قول بدین که به ابابیل بگین ادای پرندههارو در بیاره
اینو به شما هم میگم
من نمیخوام راه بیفتم تو خیابون و
برم به سمت اون حکایت مسموم
تا از یکی از این فرعیها
یه چشم نرگس بیاد بیرون و یقمرو بچسبه و
منو ببره به احتمال مرگاندیشی در وقت خرید شربت ویمتو.
ناسلامتی من با خورشیدخانم یه سلام و علیکی دارم
اونم از پنجرهی رو به حیات
و هر روز صبح این پنجهی آفتابه که دکمههامو باز میکنه
و نمیدونید چهقدر مضاعفم در وقتِ دریغ شما
وقتی که کال میشینم تو یه جفت چشم احمق.
تو خیابونا راه به راه فرشتهس!
این یعنی که سپورها همهی را ههارو رفتند
پس تورو خدا منو تو نقاشی اون خیابون نذارین
با اون پس زمینهای که رش میزنه به رفتار من.
من فقط یه بار رفتم اونجا
اونهم برای پرداخت قسط قالیچهی سلیمان
تازه!
اونجا راز من با بادی که از شرق میاد پریشون میشه
اما فاش نمیشه
رازِ من
یکشنبه
وقتی از همهی جنوبها برمیگشت
به اعتنای آدما تن نداد
و با اون تم تندش به هیچ شبانهای نرفت.
من سزاوار تعقیبم تو صورتِ فلکی عبوس
من حاضرم با ایفای نقشِ گنجواژهیاب!
اما، فقط شب و روز از پنج تا هفت.
بالاخره باید از یه جایی شروع کرد
باید از شاخهای پرید تو بغل و
خط رو پاک کرد.
ما چیکار داریم به خط و مشی ققنوس
ما چیکار داریم به حدس چشمات توی ایستگاه بعد.
بذار بپرسیم وقتی مشاعرِمان نیست
بذار بپرسیم وقتی هفتاددرصدمان پرید .
اینجا کسی نگران عدم کنترل ادرارمان نیست
بشین بر عرش برین که نبردبان ما شکسته است.
ما با شامهی تیز کلاغ در وقت روایت تناسب داریم
ما اجازه داریم بترسیم
بخصوص تو گرگ و میش
اجازه داریم توپرو شوت کنیم میونِ تماشاچیا !
و یه نشونی بذاریم به شکل سهراب با گل اُخری.
ما اثبات نشدیم
نه تو راهِ مینو
نه تو راهِ مجنون
ما غوص کردیم توی خور
با انقراض حافظه
با سعید طریری
ابوالفضل مشاک
کمال پورمجتهد
و رحیم که ته لهجه گیلگی داشت
و گاهی اشاره میکرد به مبنای پاکمان
حالا نگاهِ خفیف من غوطه میخورد تویِ آب مطرود برای تصنیف
تکهی کوچکی از لباس غواصیمان در تلاطم است در سکانس پایانی یک فیلم
و پلاکهایمان رفت در لایهروبی قرن بیست و یکم .
اهواز – آوریل ۲۰۰۳
۱ـ خدای یهود
۲ـ قطعه پایانی یک سمفونی