خانه‌ی ادبیات پیشروی ایران

جریان‌شناسی نظریه بحران از درون بحران نظریه

ابوالفضل حسيني

0

 در ژرفِ این نوشته اگر میلی برایِ چینشِ اجزا و فرو کاستنِ آهنگِ آن به نفعِ لحن و نقشی پرسشی وجود داشته باشد ، باید از آن سر باز زد و آهنگِ نوشته  را برافراشت تا نقشی اخباری پیدا کند. آن‌چه در این‌جا محل بحث است، تحلیلی ادبی-جامعه‌شناختی نیست ، بلکه باید از زیرِ استیلایِ نحوِ بازارْ-منطقْ-محورِ دوران، جنب و جوش وخروشِ زبانِ بردر‏‎ٍِاننده‌ی نظریه را دریافت و به کلیتِ کلامِ این نوشته مدلول و مفهومی فرامنطقه‌ای، فراملی و فراجهانی بخشید.

اما آن‌چه زبانِ بردراننده‌یِ نظریه نامیدم ، صفاتِ زیر را به خود دارد.

-پایه‌گذاریِ‌هایِ واحدهایِ معناییِ  درونه‌ای وُ استوار کردن سخن بر این پایگان.

-برساختنِ واژگان و اصطلاحاتِ تیز و مرتفع  که عملِ دلالتِ به تعویق افتاده‌شان را از طریقِ هم-بستن خویشاوندیِ دال‌ها و در عین‌حال برگذشتن از آن ، و آشنازدایی از دال‌ها و دلالت‌گری‌شان ممکن می‌سازد.

– بسط دادنِ استراتژیِ متن طی شگردی هم‌چون نشانه‌ریزی و چفت و بست کردن نشانه‌ها و واحدهایِ دادگانی طی شگردی هم‌چون نشانه‌بندی.

*

موضوع بر سرِ نظریه‌ها یا نقدها یا آثاری است که نخوانده‌ایم ؛ اما خوانده‌ایم و آن را پر کننده‌ی لذت‌بخشی برایِ خلل وفرجِ ذهنی و برازنده‌یِ حفره‌ها و نقب‌هایی که ویژه‌یِ الگو-واره‌هایی آن‌چنانی در ذهن خود تدارک دیده‌ایم ،نیافته‌ایم.

      این روند، ما ( در جایگاهِ  مصرف کنندهی تولیداتِ ادبی و فرهنگی) را خُمار نگه می‌دارد چرا که این ما  پرورده‌ی صنعت فرهنگی است که نوکِ پیکانِ تازگی و آفرینش را با سوهانِ مُــد تیز می‌کند. و این‌جا حداقل کاستی وضعف این است که مُد های ادبی-فرهنگی به آن اندازه که انتظار می‌رود از پایگان سرمایه‌داریِ خود دور نمی‌شوند و رد پایِ تناسل خود را به طرزِ پر رنگی به دنبالِ خود می‌کشانند و از این رو هیجانِ بدیع بودن را از ما دریغ می‌کنند.  اما این روند ، ما  در جایگاهِ تولید کننده یا مشارک یا هم-پایِ این مکالمه/مبادله را دچارِ تصورِ زیان‌کاری می‌کند؛ چرا که به اندازه‌ای که این ما، زمان و انرژیِ خوانشی صرف می‌کند ،نیرویِ متنیِ پایاپایی برایِ حفظ پویایی و توانِ خوانشی ِ خود به دست نمی‌آورد و با نوعی اقتصادِ متنیِ معیوب رو به رو می‌گردد.

*

نظریه‌پردازانِ بی‌رحمی آمده‌اند و صریحا حوزه‌هایی ناجنس را بخشِ پیوسته و هم ْ-بسته‌یِ ادبیات و هنر اعلام کرده‌اند و این‌گونه، نشئگی‌های ادبی و هنریِ انسانِ دنیایِ کلاسیک و رمانتیک را پرانده‌اند.کسانی هم‌چون نیچه، فروید ،لوکاچ، بنیامین و…که در هر زمان وقتی سخن‌شان به هر حوزه‌ای کشیده  شده ،مـُهرِ سرزدگی وغریبگی و حرامزادگی می‌خورده است. اما تغییر ذهنیت‌ها ( و از همین مجرا ، تغییر عینیت‌ها) در دو سده‌ی اخیر چنان آوارگونه و بهمن‌آسا بوده که مخاطب (بهتر است هم‌اکنون زیر غرش همان بهمن بگوییم: مصرف کننده ) مجالی جز سکوت و تماشای معصومانه و گاهی ابلهانه نیافته است. در برابرِ این تغییرات.

تز : پذیرا شدن ،یعنی چنان دیدن و چنان خواندن و چنان شدن که هم-سو شدنِ کنش‌پذیر یا کنش‌گرا با جریانِ بهمن است مانند دکارتیسم ، کانتیسم، ساختارگرایی و…

آنتی تز: روی برگرداندن و چنان نشدن که خود شدنی دیگر و تدارک بهمنی دیگر است.مانند نظریه‌ی انتقادی، دیالکتیک منفی ، شالوده‌شکنی ، فمینیسم و…

تز های التقاطی : هم‌چون فرویدیسم و هرمنوتیک و…

*

نمی‌توان مصبی برای تغییرِ زوایایِ  دیدِ رایج و غالبِ جهانی قایل شد اما به نظر می‌رسد از سده‌ی هفدهم میلادی گفتمان‌های دانش ْ-خرد ْ-بنیاد و فلسفهْ محور ، بی‌نظمیِ خاصی به تمامِ سطوح و ابعادِ رفتارهایِ فرهیخته و والایِ انسانی القا کرده‌اند تا جایی که بْنیه‌های سخن علم در سایه‌ی اقتصادِ سرمایه‌داری چنان مستحکم گردید که گفتمان دانش ْ-بنیاد سده‌های هجدهم و نوزدهم ،همه‌چیز، حتا افق‌هایی را که گمان می‌رفت اساساسنخیت علمی نداشتند ، دگرگون کرد؛ مثلا پیدا شدن ِ سروکله زبان‌شناسی یا جامعه‌شناسی یا نقد سیاسی در حوزه‌ی ادبیات و یا راه یافتنِ خواب و رویا ومطالعه‌ی آن به حوزه‌ی مردم‌شناسی ، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی.

ایرانـیزه

به دلیل تاخیر فازی که جامعه‌ی ایرانی از تحولاتِ جهانی داشته است ما تنها به روایتی ترجمه‌ای از دگرگونی‌ها و تازه‌ها دست یافته‌ایم. این اِخبار از تغییر افق‌ها و زاویه‌های دید و لمس در دوران قاجار و پهلویِ اول طبق تجویزهای حکومتی مقدور شد و بعد از آن به تلاش‌های روشنفکرانی محدود گردید که پایی در سنت داشتند و دستی به هنر یا ادبیات یا سیاست ، و دزدیده سری در آفاقِ نامحدودترِ فرا ملی! این‌گونه بود که پیشروانِ رفتارهایِ والای فردی و جمعی در جامعه‌ی ما نقشی پیغام‌برگونه یافتند و جامعه نقشِ توده‌ای کم‌آگاه یا ناآگاه یافت که ریزه‌خوارِ تجربه‌هایِ فردی و خام ِآنان بود. در ما میلِ غریبی به فراموشیِ تاریخ و نانوشته گذاشتنِ آن وجود دارد.ضعف حافظه‌ی جمعی و نداشتنِ مکتوباتِ تاریخی به سلامت و جزیی‌نگاری‌ای از آن دست که در تاریخ بیهقی سراغ داریم،رفتارهایِ متعالی جمعیِ و فردیِ  ما را مستعدِ آسیبِ فاصله‌گیری از جایگاهِ وجودی‌شان می‌کند.در این زمان است که نقشِ روشنفکر و هنرمند و فعالِ سیاسی و اجتماعی، همه باهم خلط و یک‌سو شده و شیفتگیِ پیشروانِ ما از کشفِ افق‌هایِ تازه ولو به روایتی گنگ و دست دوم ، توده‌ها را نیز درگیرِ شور تغییر نمود و حاصلِ آن ، نبوغی جمعی شد که تنها خواسته‌اش دگرگونی بود (ولو دگرگونیِ نمی‌داند چه ؟ و نمی‌داند چه شدن؟)

      آن حرکت، حاملِ یاسی رو به جلو بود که تنها محتوایِ حرکت و تغییر داشت و ساختاری برایِ آن تدارک ندیده بود و اذهانِ معتاد و معنامحور را به مفاهیمی ذهنی و شورمند هم‌چون آزادی، عدالت ، مبارزه، رسالت،سعادتِ جمعی و… می‌رساند . این‌ها همه به حادثه‌ای منجر شد که اگر چه از نظر محتوا قابلِ پیش‌بینی بود و از قوانینِ عامِ دگرگونی تبعیت می‌کرد اما از نظر ژنریک بی‌شکل و بدونِ فرم و غیرقابل وصف و حیرت‌انگیز بود ؛ گویی حادثه زود آمده بود اما باید به هدف تعبیر می‌شد ؛ هدفی از پیش تعیین ناشده که اکنون بی‌شکلی و محتوامحوری و ناشناخته‌گی ، ماهیتِ آن گردید و همین ماهیتِ معنایی و ذهنی ، فرمِ عینیِ آن را رقم زد . حلقه‌های رفقا و گروه‌ها مبهوت ْ به سکون و سکوت فرو رفتند و کمی فاصله گرفتند تا به تماشایِ حاصلِ خود بنشینند. نیازی به باز صورت بندیِ دانایی پدید آمد و در همین حال به دهه‌ی شست وارد شدیم؛ دهه‌ی مکث و تماشا ! دهه‌ی توهم . توهمِ رسیدن به قعر/ انتها ! دهه‌ی سایه‌های گریزان و لرزان! تلاش‌های نومیدانه‌ی ادبی‌هنری و فرهنگیِِ هنرمندان و روشنفکرانِ عبوس و تنها ، گشایشِ چندانی ایجاد نکرد و صرفا به نشخوار درونمایه‌هایِ مدرنیته و خو گرفتن به فراقِ مفاهیم و محتواهایِ پرشوری که تاریخ‌شان گذشته بود ،بسنده کردیم. از سویی محتواهای دهه‌ی پیشین رو به زوال بودند و تنها ساختارِ نیم‌بندشان باقی مانده بود و از سوی دیگر برایِ دست یافتن به محتوا/فرمی تازه ، خیزِ کافی برنداشته بودیم ، اما به هر حال محتواهایی گنگ در قالب‌هایی شتاب‌زده نضج می‌گیرد.

 دهه‌ی هفتاد اما دهه‌ی امید و باز اندیشی و بازکاوی است. پیکره‌ها و ساختار ها شکل گرفته‌اند ؛ ولو کج و پیچ و بیمار! طعمِ تلاش‌های ادبی و فرهنگی آن‌قدر شیرین می‌شود که هر کسی با خرده-اندریافت‌اش به میدان می‌آید. ترجمه‌های شتاب‌زده و سطحی پا می‌گیرد.آثار ادبی و هنریِ میان ‌مایه ، سوار بر صنعت فرهنگ ، تا حدِ سرسام‌آوری تکثیر می‌یابند.محتوای تثبیت شده در دهه‌ی گذشته مورد بررسی قرار می‌گیرد و بعضا نفی یا طرد می‌شود.این دهه ، دهه‌ی برون‌گرایی و شکل‌گرایی ، دهه‌ی بازار است ؛ چرا که به دلیلِ پا گرفتنِ سرمایه‌داری از نوعِ‌ ایرانی(!)  و اهمیت یافتنِ  مساله‌ی دیدن ، تحتِ تاثیرِ فرهنگِ مصرف‌گرایی ، ناخودآگاه شکل  اهمیت می‌یابد. با رواجِ سرمایه‌داریِ خرده پا ، مفاهیمی هم‌چون تنوع ،تفنن ،شوخی و عدم تمرکز ، محورِ تمام انگیزش‌ها و سائق‌ها می‌گردد.

 شخصا معتقدم براهنی روشنفکرترین چهره‌ی ادبیاتِ این دوره بود چرا که در عینِ عدم اعتقاد به جریان‌سازی  و رسالتِ ادبی ، پرچم‌ْدارِ جنبشی می‌شود که خودش بیش از هر کسی بر شوخ‌طبعی و انحراف از معیارِ  آن آگاه است. اساسا او از همین منشِ رفتارش محظوظ است و این سرخوشی تا آن جا می‌رود که بر سبیل مطایبه مانیفستی به نامِ چرا من دیگر شاعرِ نیمایی نیستم  صادر می‌کند.گمان می‌کنم براهنی آرزو می‌کرد وجهِ شوخیِ او موردِ درک و فهم قرار گیرد و تا این اندازه جدی با پدیده‌ای به نام براهنی و کارگاه‌اش برخورد نشود . براهنی ِ این دوره ، براهنیِ دهه‌ی پنجاه ، براهنیِ ظل اله نیست . رادیکالیزمِ او دیگر بویِ نقدهای تند و امیدوار و متعهدِ دهه‌ی پنجاه را ندارد۱ ، بلکه این‌بار نظامِ اندیشگانیِ خود را در عرض گسترده و کمی رندانه‌تر، کمی استادانه‌تر حرف می‌زند و از این که صدای‌اش دیگران را کمی مشوش کرده خرسند است. براهنی می‌دانست که موضوع به این جدیت نیست و مسایلی مانند زبان، اجرا و فرم به بیانی که او پیش کشیده ،بدیهی و برگذشتنی است اما از سر تفنن و صاعقه‌وار بدان پرداخت  و چیز های زیادی در باره‌ی فرم و زبان برملا کرد تا خیال خودش و دیگران را راحت کرده باشد. میلِ عجیبی برایِ نفی و ردِ  او درگرفت و این برخوردِ عبوس و اُدیپ‌وار با پدیده‌ی براهنی به آن‌جا ختم شد که بیشترین تاثیر را از نظر رواجِ توجه و نگاه به مساأله‌ی فرم(هر چند نه فرمِ مورد ادعای او) بر جاگذاشت و در عین‌حال باعثِ عدم درکِ این جریان و نقش و جایگاهِ آن و در عوض ،آشنایی‌زدایی از مفاهیمِ ساختی ِ پیشین گردید. جریانِ مشابهِ دیگری  در مقطعِ زمانیِ  دهه‌ یبیست،  ظهورِ ناگهانیِ دکتر تندر کیا(پرتو) با مانیفستی به نامِ شاهین است  که تنگنای آن دوران پدید آمد موضع‌گیری‌ها و برخوردها با او ، تقریبا شبیه به آن براهنی بود اعتراض عمومی فضلا و ادبا مانع ادامه انتشار اعلانیه‌ی شاهین در روزنامه اطلاعات شد ۴   و وزیر فرهنگ وقت از نشر شاهین جلوگیری کرد و پرتو ناگزیر به رفتاری شیزوفرنیک شد ۰۵ تفکر براهنی اساسا شاعرانه نیست ، اما او از همان شهیدانی است که نیما می‌گوید۴.  شاید همین است که تازه از گَرد راه رسیده‌ها و خیز برداشته‌ها همه می‌خواهند به نوعی نسبِ خود را به براهنی و تاثیراتِ مستقیم و نا مستقیم‌اش نفی کنند .

*

        اما و اما دهه‌ی هشتاد ، دهه‌ی توقع ، انتظار و تردید است؛ توقعِ ظهور و بروز ؛ و تردید از اعلام و اِنظار . دهه‌ی خِست در نظریه‌پردازی و مطالعاتِ تاریخ مصرف گذشته! اگر در دهه‌ی پنجاه پیشروان و هنرمندان و ادبیاتی‌ها و سیاسی‌ها همه هم‌سو و چند نقشی عمل می‌کنند ، در این دهه هیچ‌کدام به صراحتْ هیچ نقشی بر نمی‌گیرد. جوان‌ترها بی‌مسؤولیتی را به عنوان سبکی برایِ زیستن برگزیده‌اند و لاقید و بی‌تمرکزاند، اما این عدم تمرکز نه به دلیل تنوع و فراوانیِ گزینه‌ها بلکه ناشی از عدمِ انسجامِ ساختارهایِ درونه‌ایِ شخصیتِ فردی و جمعی است؛ در نتیجه گسستی ایجاد شده ،چرا که نسلِ پیشین چندان متمایل به کاربری از تکنولوژیِ اطلاعات و ارتباطات (به عنوانِ اسبابِ صلاحیت‌بخشِ نوینی) برایِ تمدید اقتدار و مشروعیت خود نیست و از سویی نسلِ نو تنها به بی‌ایمانی و بی‌اعتمادیِ خود  تکیه کرده  و ترجیح می‌دهد در غریزی‌ترین دالان‌های خود به سر برد یا حداکثر در انتظارِ خبر یا اثری بماند .ما با انبوهِ استعدادهایِ به کمال نرسیده روبروایم.

     استیلا و غوغایِ رسانه‌ها توهم عجیبی در ما ایجاد کرده است : توهمِ فراهمی و فراوانیِ اخبار و اطلاعات و اطلاع‌رسانیِ سریع و قابل استناد !  اما ناسازه‌ای هم در کار است و آن این‌که:۱افراد به رسانه‌ها برایِ اطلاع‌رسانی و استناد و کاربری از آن اعتمادِ کافی ندارند.

۲)با حضورِ پررنگِ رسانه‌ها انگیزشی برایِ اطلاع‌رسانی باقی نمی‌ماند و توهمِ اطلاع‌رسانیِ سریع و دقیق و اکتفا به آن‌همه را به حاشیه‌هایِ امن فرا خوانده است. همه تصویرِ برخوردِ هواپیما به برج‌ها را  می‌بینند و در حیرت و سکوت ، منتظرِ تحلیلِ خبر از سویِ کانال‌ها و شبکه‌ها می‌نشینند .این است که در این دهه با ضعفِ نظریه دست به گریبان‌ایم و در حالتی محافظه‌کارانه زیر چشمی دستِ یکدیگر را می‌پاییم . انبوهِ آثارِ سانتی‌مانتال ، بدونِ مرام ، دچارِ اعوجاج و بعضا عرفانی ، ما را به کنار آمدن با میان‌مایگی در ادبیات دعوت می‌کند . کسوتْ پوشان هم خود را به کارِ تتبْعاتِِ ادبی و نقدهایِ روش‌ْمندِ سرسری و فرمول‌وار سرگرم کرده‌اند و این‌جاست که نظریه بحران از درون بحران نظریه سر برون میکند ۰

پانوشت

  1. تاریخ تحلیلی شعر نو ج۴/ شمس لنگرودی/  نشر مرکز ۱۳۷۷/ ص ۵۲-۵۹ ،۱۹۴، ۲۱۹  ، ۲۷۹،۲۸۱  ،۳۲۷  ، ۳۸ ۵ -۳۷۷، ۴۰۷-۳۹۷

۲ . تاریخ تحلیلی شعر نو ج  /۱ شمس لنگرودی / نشر مرکز  ۱۳۷۷ / ص۱۹۲-۲۱۰

۳ . همان، ص ۱۹۴

  1. همان ص ۲۰۶

۵ . بوطیقای شعر نو / شاپور جورکش / ققنوس ۱۳۸۳ / ص ۲۶-۲۷

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.