بارقه های امیدی از راه رسیده که با بیم همراه است. امیدمان علاوه بر بهبود اوضاع بیرونی ادبیات؛ بهبود اوضاع درونیاش هم هست، کار کردن به دور از توهمات و حواشیهای زائد. اما آیا مشکل ادبیات ما همین ملغمه های روزانهی بیرونی است که زمزمهاش میکنیم؟ یا تنبلی مزمنی که دچارش شدهایم. آنهایی هم که کمابیش کار میکنند با چاپ یکی دو مجموعه شعر یا داستان، توهم نویسنده یا شاعری شهیر بودن امانشان نمیدهد. سمبلکاریهای زندگی اجتماعی به ادبیات هم راه یافته و آنچه در ادبیات این روزها ساری و جاری است شعرها و داستانهای تکراری با ایدهای مشابه و تعارفات و چاپلوسیهای بیهوده. انگار ادبیات همان جزیره فراموشی است. همانطور که با تکیه بر شانهاش تنهاییهایمان را پر و لذتهایمان را دو چندان میکنیم همانقدر هم خوب فراموش میکنیم، تمام میشویم، سکوت میکنیم و رها…